نوشته شده توسط : حمزه نظری

 

 
 
 
به فروغ که حالا سنگش را همه به سینه می زنند

 


این خانه دارد

با تمام برجستگی هایش

آب میشود

خواهش می کنم ......فروغ

چشمانت را ببند

دوباره دارم

از شرم سیاه می شوم

 

*********************

قسم می خورم

همیشه در خواب

زنی را می بینم

باچکمه های به پا کشیده

خسته.خاک آلود

ازجنگی نا برابر

که  سالهاست

در بیداری درد

بی رحمانه تعبیر  می شود

 

***********

 

سنگ روی سنگ

 بند نمی آید

هیچ روی هیچ

پیچ نمی شود

تو

خودتت را

فراموش کردی

***********

دستت را

روی دهانم بردار

می خواهم

برای آخرین بار

تمام شعرهایم را

بدون ترس

گریه کنم

 

***********

این زن دارد

هر روز

جای سبزی های تازه

خورد می شود

زیرساطور چشمان شما

لطفا

قبل ازسرخ کردنش

کمی لبخند بزنید

************

 



:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد